آرمه داری *
سلام پسر کوچولوی خودم... پنجشنبه شب مامان جون رو هرجوری بود مرخص کردیم..اخه می دونی که مامان جون بیمارستان رو دوست نداره...وقتی اومد خونه خیلی حالش بد بود..از درد زیاد همین جور اشکاش میومد.. خیلی دلم گرفته بود..مامان جون خیلی مهربون ومظلومه...اصلا نمی تونم درد کشیدنشو ببینم..با هرتکون کلی خون از گوشش می ریخت بیرون...من هم که هم دل درد داشتم هم اینکه یه کوچولو احساس سرماخوردگی داشتم...هیچ کاری نمی تونستم بکنم...ناراحت بودم از اینکه تو این موقعیت هیچ کس نیست که از ما مراقبت کنه..آخه مامان جون عادت داره تا مشکلی برا یکی پیش میاد خودشو می رسونه برا کمک..اما حالا... کم کم داشتم افسرده می شدم که خاله زنگ زد و گفت مهمون دارم ولی برا مامان...
نویسنده :
مامان گردو
21:31